شخص خیلی مهم یا همون VIP

 

این اتوبوس های VIP آدم رو ذوق زده می کنن. چند روز پیش یک سفر باهاشون رفتم و تو راه کلی احساس انسانیت بهم دست داد. راننده هر دو ساعت یک بار حدود بیست دقیقه ای نگه می داشت و انگار به همه دستشویی های بین راهی مدیون بود. کمک راننده هم هر از گاهی می اومد و به مسافرها آب جوش تعارف می کرد و با لبخند می گفت: چیزی احتیاج ندارید؟ جاتون راحته؟

کم کم داشتم حس می کردم که دارم خواب می بینم.

صندلی های پهن و راحت و تر و تمیزی هم داشت که سفر رو خیلی لذت بخش تر می کرد. فقط خدا لعنت کنه اونی رو که این فیلم گذاشتن رو توی اتوبوس های بین شهری مد کرد. وقتی فیلم هندی یا از این فیلم های آبکی مهناز افشار و محمدرضا گلزاری میگذاره دیگه مثل اره می مونه و نه راه پس داری، نه راه پیش...

به هر حال فیلم که پخش می شد مجبور شدم کتابم رو ببندم و بیرون رو تماشا کنم و توی ذهنم خذعبل ببافم.

داشتم به کلمه VIP فکر می کردم. همیشه بحث اخلاقیات که میشه، همه یقه جر می دن که فرقی بین آدمها وجود نداره و دور از انسانیت هست که آدمها رو بر اساس ثروتشون طبقه بندی کنیم.

اما به کلمه VIP که میرسی، تازه می فهمی همه اون اخلاقیات فقط شعار هستن و در عمل هیچ جای دنیا نمیشه اجراشون کرد.

وقتی به عمق رو ریشه اش فکر می کنی، می بینی واقعا نمیشه امکانات دنیا رو به نسبت مساوی بین آدمها تقسیم کرد و مطمئنا ملاک تقسیم بندی هم لیاقت نیست.

از جام پا شدم رو رفتم یک آب معدنی از یخدون اتوبوس برداشتم. یاد اون روزهایی افتادم که داخل اتوبوس های درب و داغون تعاونی های بین شهری، تو ضل تابستون، بدون کولر، کمک راننده یک پارچ پوست انداخته ی قرمز رنگ رو پر می کرد و با یک لیوان پلاستیکی از اول اتوبوس شروع می کرد و به همه آب می داد. دیگه به انتهای اتوبوس که می رسید، لبه ی لیوان دور تا دور کپک زده بود.

چه اخم و تخمی هم داشتن راننده های اون اتوبوس ها. انگار که گاو و گوسفند بار زده باشن.

شک ندارم که توی کشور خودمون هنوز هم از این اتوبوس ها داریم. به این موضوع که فکر می کنم، آب توی گلوم زهرمار میشه. کاش همه اتوبوس ها یک روز VIP می شدن و همه انقدر پول داشتن که سوار بشن و حس احترام و انسانیت کنن.

کاش همه انسانها Very Important Person قلمداد می شدن. همونطور که واقعا هستن.

به هر حال این تقسیم بندی ها اگر چه شبیه تقسیم بندی های سلاطین باستانی نیست، ولی فرق زیادی هم با اون ها نداره. ستاره های هتل ها و کلاس پروازی بلیط هواپیما ها و تشریفات و VIP و CIP و ... به نظر من هیچ فرقی با نظام کاست، ارباب و رعیت، فئودالیسم و ... ندارن.

به هر حال بشر بعد از قرن ها هنوز انسانها رو بر اساس دارایی های مادی شون رتبه بندی می کنه و دور پولدارها دیوار و سیم خاردار می کشه تا بوی فقر آزارشون نده.

اما نباید انقدر تاریک به موضوع نگاه کنم. خوب که فکر می کنم می بینم، خیلی از آدمهای امثال من الان می تونن اتوبوس VIP سوار بشن و از تعداد زیاد این سرویس ها می شه حدس زد که حداقل طبقه متوسط جامعه توان پرداختن کرایه شون رو دارن.

با خودم فکر می کنم، شاید الان تمام اتوبوس های کشورهای توسعه یافته، با همین امکانات VIP (حالا یکمی بیشتر و کمتر) هستن. پس می شه امیدوار بود که یک روز در آینده نزدیک، همه مردم حداقل در اتوبوس سوار شدن محترم و Important شمرده بشن.

به این مقایسه ها که فکر می کنم، یک نکته به ذهنم می رسه: کسی تا بحال برای داشتن احترام توی اتوبوس انقلاب کرده؟

مثلا مردمی که جلوی ترمینال با پلاکارد بایستن و شعار بدن: مرگ بر راننده ی دیکتاتور... یا کمک راننده ی بد اخلاق..

اما همون راننده یا کمک راننده ی دیکتاتور که یک روز جواب سلامت رو هم نمی داد، امروز به خودش زحمت میده و تا انتهای اتوبوس میاد و با چنان تواضعی بهت می گه: جاتون راحته قربان!

اصلا چه چیزی با انقلاب به نفع مردم شده؟ مردمی که توی انقلاب های بشری از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب دانشجوهای میدان تیان آن من چین و... جون خودشون رو از دست دادن، به چیزهایی که می خواستن رسیدن؟ یا حتی نسل بعد از اونها به خواسته هایی که اون ها آرزو داشتن و براش خون دادن، رسیدن؟

نمی دونم، ولی به نظرم می رسه که تغییر ساختارهای اقتصادی جوامع، تاثیرشون بر خواسته های بشری خیلی بیشتر از اینجور انقلاب ها بودن.

وقتی ماشین های ریسندگی و بافندگی اختراع شدن و مردم زیادی از پی اون بیکار شدن و صاحبان این ماشین ها به مردم بیچاره زور گفتن و فقط به فکر کیسه های خودشون افتادن، مارکسیسم ظهور کرد. اما یک عده آدم کم تحمل بجای اینکه صبر کنن و بگذارن گذر زمان تفکر مارکس رو به تدریج لابلای جامعه شون جا بده، انقلاب کردن و نتیجه ی این انقلاب استالین شد که چنان خون همون مردم رو توی شیشه کرد که سالها بعد از مرگ استالین و حتی فروپاشی بلوک شرق، هنوز یک عده نتونستن خونشون رو از توی اون شیشه در بیارن.

امروز اینترنت همون ماشین ریسندگی هست که تاثیرات عجیب و غریبی روی جوامع داره. لرزه به دل سیاست غیر شفاف انداخته. نبض اقتصاد دنیا رو بدست گرفته و با تبلیغات بین المللی، فروشنده ها و سرویس دهنده های شکم گنده رو مجبور کرده که شعارشون رو به "مشتری مداری" تغییر بدن.

شاید سالهای اول این فقط شعار بود، اما امروز حتی راننده اتوبوس هم میدونه که اگر این شعار رو عملی نکنه، اولین کسی که ضرر می کنه، خودش هست.

شک ندارم که این شعار، همونطور که در جوامع پیشرفته از اقتصاد وارد سیاست شده، دیر یا زود در جوامع دیگه هم به سیاست راه پیدا می کنه. همونطور که در اقتصاد هم با تاخیر وارد جامعه ی ما شده.

به هر حال امروز اگر مشتری از رفتار فروشنده خوشش نیاد، از مغازه بیرون میره و به مغازه بغلی می ره. فروشنده هم دیر یا زود باید یا رفتارش رو اصلاح کنه، یا اینکه مغازه اش رو تعطیل کنه.

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

زمان جنگ بود اتوبوسها را برای حمل نیرو به جبهه می بردن کسی که می خواست در زمان حمله به شهرستان بره معمولا گیر آوردن بلیط یک مصیبت عظما بود
یادمه در آن روزها برای بدست آوردن یک بلیط بین شهر آنچنان تحت فشار قرار گرفتم وقتی که بلیط را پیروز مندانه بدست آوردم اینگار با ده نفر دعوا کرده بودم نه پیراهم دکمه داشت و نه صورتم جای سالم

الهام شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://maneghamin.blogsky.com

مینیمال نویس خوبی هستید چون مطالبتون دوستداشتنیه.

الهام شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ http://maneghamin.blogsky.com

چه اسم عجیبی روی اتوبوس هاشون گذاشتن!! به نظرم کمی بی رحمانه است!!

ع.خ دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

یادمه یه بار با یه اتوبوس میرفتم یه شهری جنوب خراسون شب دیدم بوی تریاک میاد دقت کردم دیدم راننده یه شیلنگو از بغل سرش میگیره ÷ک میزنه ...تحقیق چن ساعته به عمل آمد دیدم بعله شاگرد شوفر از تو جعبه شیلنگ کلر کشیده به آقا دود میده....تازه انقدر سرد بود که ما ÷امونو جمع کرده بودیم تو بغلمون....وا اسفاهایی بود همین 10 سال ÷یش

uع.خ سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

تو فیلم سخنرانی پادشاه خیلی جالب ورود رادیو رو به زندگی مردم تفسیر کرد پدر شاه بش گفت:ما الان دیگه لازم نیس بریم تو بلوار داد بزنیم...الن درگوش یه میلیون نفر با ادب میگیم سلام...این اون چیزی بود که لازم داشتیم...حالا 40 سال نشده ما ملت همه گوشامون سمت یه دهنه...اون دهن همه رو یکی کرده ..ما یه بدن بزرگ شدیم در دست مغزهای سود جو وو فاسد

جلسه رسمیست دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ http://jalase-rasmist.blogsky.com

دغدغه های جالبی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد