جهان سومی


نمی دونم کدوم نامردی، تو چه دوره ای جهان رو به سه قسمت تقسیم کرد. فقط می دونم که از بد شانسی کشور من توی سومی افتاده.

بارها و بارها دلایل مختلفی برای جهان سوم شدن کشورم از دهن این و اون شنیدم. تحلیل های آبکی که با یک سوال ساده و بچه گانه متزلزل می شن و تحلیل گر ساکت می شه و آه می کشه.

پیرمردهایی که زمان شاه جوون بودن و پیر شدنشون رو هم گردن خمینی می انداختن و با طعنه به بدبخت شدن و ندید بدید شدن ما پوزخند می زدن. چنان از عیش و نوش های خیابون لاله زار و سینما رفتن ها و زید بازی هاشون با آب و تاب تعریف می کردن که فکر می کردم وقتی از شکم مادرم بیرون اومدم، این انقلاب اسلامی با تمام آخوندهای سیاه و سفیدش توی بغلم بودن.

توی تلویزیون دائم از ظلم شاه می شنیدم و بیرون تلویزیون از مظلومیت اش.

دوران جنگ بود و خیلی از مردم که زمان شاه هم وضع زندگی شون درب و داغون بود، تحلیل های بهتری داشتن و جنگ رو بهانه ی اصلی بدبختی و عقب موندگی می دونستن. توی شعارها، شعار مرگ بر صدام حسین کافر و درود بر رزمندگان اسلام برام جذاب تر بود. جنگ زده شدن، دلیل کافی بود برای متنفر شدن از صدام.

نگاه ناجور همکلاسی های دبستان مفتح تبریز رو سخت می تونم فراموش کنم. یادم میاد روز اول مدرسه بود و یکی از همکلاسی ها اومد پیشم و با نگاه خسمانه گفت: شما ترسوها از شهرتون فرار کردین و اومدین اینجا، اما دایی من رفت شهر شما رو آزاد کنه و شهید شد. نمی دونستم چی باید بگم.

خرمشهر تازه آزاد شده بود و پدرم پشت چند تا سنگر عراقی ها عکس گرفته بود و وقتی اومد نشون داد و گفت اینجا خونه ما بوده...

تصور اینکه خونه ما سنگر عراقی ها شده، برای من که بچه بودم زیاد ملموس نبود. چیزی که ملموس بود موهای پدرم بود که در عرض یک سال مثل برف سفید شد.

یکی دو بار که دم مدرسه دنبالم اومده بود، دوستام فکر می کردن پدربزرگمه.

مردم تبریز خاطره ی خوبی از مهمون نوازی برای دوران بچه گیم نگذاشته بودن. هر چند انقدر که از صدام متنفر بودم، سهمی از تنفر برای کسی باقی نمی گذاشت.

سعی کردم ترکی رو زود یاد بگیرم که دیگه کسی بهم جنگ زده بو گندو نگه. هر چند که رنگ پوستم بیشتر شبیه تبریزی ها بود و توی محله جنگ زده ها که زندگی می کردیم، عرب ها و خوزستانی ها هم اذیتم می کردن و بهم می گفتن ترک خر.

دوران تاریک و زشتی از کودکی ام بیاد دارم و ترجیح می دم بمیرم تا یک ثانیه از اون لحظه ها تکرار بشه.

 

وقتی جنگ تموم شد و چیزی بهتر نشد و اوضاع مردم فقیر بدتر و بدتر شد، فهمیدم که تنفرم از صدام زیاد هم منطقی نبوده.

کم کم تحلیل های مردم اطرافم هم بعد جذاب تری گرفت. انگلیس یکی از این تحلیل ها بود. واقعا چرا باید انگلیس باعث بدبختی ما می شد؟

گرد و خاک جنگ که نشست و خمینی هم مرد، یک عده جرات پیدا کردن که جنگ رو تحلیل کنن و طولانی شدن جنگ هم یک دلیل دیگه شد که حکومت آخوندی زیر سوال بره.

حالا که به این سن رسیدم، دیگه همه چی به هم قاطی شده. هر چند اطرافیانم هرکدوم هنوز یک دلیل محکم برای جهان سومی شدنشون دارن، اما دیگه این دلیل بازی ها به دردم نمی خوره.

سالها پیش فهمیدم که همه این ها کشکی و آبکی هستن و دردی رو از کسی دوا نمی کنن. این دلایل رو همون هایی توی دهن ما می گذارن که همین بلاها رو سر ما میارن.

خنده دار ترین تحلیلی که این روزها می شنوم اینه که عرب ها به ایران حمله کردن و اسلام رو به زور وارد ایران کردن و ما بدبخت شدیم.

همین ها گردنبند فروهر گردنشون میندازن و رو گلگیر ماشینشون آرمش رو می چسبونن و روی ساختمونشون اسم کوروش و داریوش می گذارن و خلاصه از این مسخره بازی ها.

یک بار هم لای کتاب تاریخ رو باز نمی کنن که ببینن هخامنشیان رو اسکندر نابود کرد نه اعراب.

می رن روی سی و سه پل و پل خواجو می ایستن و می گن، ببین ایران چی بوده قبل از اسلام!

خلاصه که خسته شدم از این همه  حماقت.

اصلا کی به ما گفته که باید برای عقب موندگی مون دنبال دلیل بگردیم؟

حالا دلیل که پیدا می کنیم، یک آرامشی تمام وجودمون رو می گیره که انگار همه چی درست شده. انگار از لابلای این همه جهان سومی خودمون رو بالا کشیدیم و داریم به هموطنان بدبختمون از بالا نگاه می کنیم.

بگذریم از اینکه چی باعث شده ما بیافتیم توی طبقه سوم دنیا، مهم اینه که الان توی همین طبقه سوم هم بهمون خوش نمی گذره و استثنایی هم بین فقیر و پولدارمون نیست.

 

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
یک دوست شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

یک نفر تو یک کوچه زندانی شده، پس از مدتها موفق می شه فرار کنه ، بدون اینکه بدون کجا می ره سعی می کنه از زندان اول دور بشه، در این حین وارد کوچه دیگری می شه ،از خستگی می ایسته و به کوچه جدید نگاه می کنه ، ظاهر کوچه جدید براش جالب است در حین نگاه کردن به کوچه جدید ،دوباره زندونی می شه و این قضیه می تونه بارها و بارها دوباره تکرار بشه

ما که نفهمیدیم منظورت چی بود...

ع.خ سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

منظور بالایی احتمالا شانس تخمی بوده!...اما اینکه فقیر و پولدار به اف رفتن و ما مردم سطحی نگری هستیم اصلا بحثی نیس.موافقم

یک دوست چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ

با سلام
منظور من از نوشتن زندان کوچه این است که مردم ایران در حال حاضر در کوچه ای زندانی شدن که راه فرار از آن را در بحث در مورد عرب ها و حمله به ایران و ... می دونند.
امیدوارم روزی برسه که اکثر مردم تفکر وسیعی داشته باشند
در مورد هر چیزی که صحبت میکنند داوری درست و جامعی داشته باشند و راه درست را انتخاب کنند
در حال حاضر ما در جامعه در شرایط گذر به سرمی بریم می دونیم مشلاتی داریم اما راه حل های مقطعی و ... ارایه می دهیم
هنوز تفکر آن قدر آزاد نشده است

به عنوان مثال در رابطه با جریان کشور لیبی فکرم این بود که پس از 5 ماه جنگ و کلی کشته و ... حکومت قذافی از بین رفت.
احتمال حالا جنگ قدرت شروع می شه،و تا بیاید کشور به وضع عادی برگرده کلی طول می کشه و چقدر که کشورعقب می افته که دیگه نگو
اشخاصی سرکارمی آیند که احتمال زیاد پس از مدت زمانی جا پای قذافی می زارند
اما اگه مردم این جوری فکر می کردند که مثلا
ما سر کارنمی ریم، ما هر کاری که در جنگ منفی دولت را زمین گیر کنه انجام می دهیم و .... به دنبال راهی با کمترین هزینه هستیم
مهمتر از همه، برای پس از قذافی برنامه ریزی حساب شده داریم و ....
و راهی برای قذافی باقی نمی گذاشتند جزء اینکه بره کنار
آن وقت شاید آینده بهتری برای لیبی به وجود می آمد


شاد و پیروز باشید

سلام دوست عزیز

ممنون که وقت گذاشتی و نظرت رو نوشتی

در مورد لیبی من هم با شما هم عقیده ام...

اما دیگه واقعا هیچ راهی به نظرم نمی رسه...

مردم این قسمت از کره زمین که لیبی رو هم شامل میشه با این شرایط هم راضی و خشنود هستند و فعلا سالها طول می کشه که به فکر عقب افتادگی در اثر جنگ داخلی شون بیافتن. فعلا سر مستن...

milad یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

در مورد تقسیم بندی جهان به سه بخش ملاک اصلی میزان نزدیکی به ملاک های توسعه غربی است بدین معنی که هر چقدر شما به امریکن لایف استایل نزیک تر بشید خوب توسعه یافته تر و حقوق بشرتان بیشتر است و بر عکس!
راستی نکات عشق ورزی زیادی توی این آب و خاک هست که هاچ جا پیدا نمیشه... یادت میاد اون آهو که در کمند صیاد بود و...

با احترام به نظر شما

اینکه ما جهان سوم شدیم علت تاریخی اش این هست که بعد از جنگ جهانی دوم وقتی متفقین جهان رو به دو قسمت تقسیم کردن، کشورهایی رو که متحد اصلی نظام سرمایه داری غرب بودن و نه کمونیسم شرق، جهان سوم قلمداد کردن...

یعنی کشورهایی که به نظر اونها بوووووووووووق بودن و مردمشون حتی نمی دونستن که دنیا داره جنگ اتفاق می افته...


در مورد نکات عشقی هم بهتره بگی بود... اون آهو رو هم سرش رو بریدن کباب کردن خوردن...

بابک دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ http://let-confess.blogsky.com

سلام
یادم هست و بچه های متولد اواخر دهه پنجاه و دهه شصت هم حتما خاطرشون هست که یه کارتونی به اسم بنر از سیمای اسلامی پخش میشد. یه سنجاب با مزه هم بود که اسمش گوجا بود و با همه چیز مخالف بود
اینجا میخوام منم گوجا بشم هیچ نامردی نبوده که دنیا رو به چند قسمت نقسیم کنه. من فکر می کنم هر اجتماع بشری و غیر بشری اصولا چند طبقه هست. این خود ماییم که طبقه مون رو معلوم می می کنیم. وقتی که طبقه مون معلوم شد راهبرمون هم طبقه مون میشه و رفتار، به قول عزیزان جهان سومی، می کنه. ما هم ناچاریم رفلکس جهان سومی بدیم چون چاره ای نداریم. خلاصه اینکه چشم باز می کنیم می بینیم که از دنیای مثلا متمدن فرسنگها فاصله داریم. چه خودمون چه اطرافیانمون.
علی جان دنبال دلیل نگرد که خیلی بهمون نزدیکه. هر چی دورتر بگردی کمتر پیداش می کنی. یه جایی همین نزدیکای خودم و خودت سراغش رو بگیر پیداش میشه.
شک ندارم که معیار حقوق بشر و توسعه یافتگی امریکن لایف استایل نیست ولی معترف هستم از نظر حقوقی که مدعیان توسعه یافتگی برای ابنا بشر قایل هستن کیلومترها فاصله داریم. هر چند که اونها هم مدینه فاضله نباشن. بد بودن اون عزیزان به زعم ما، دلیل بر این نمیشه که مخالفانشون از جمله ما بهتر از اونها باشیم.
به دوست خوبمون هم که به لیبیایی ها خورده میگیره عرض می کنم که کار لیبیایی ها مورد تایید نیست و در عین حال هم چاره دیگه ای نداره.
هممون می دونیم که وقتی تحلیلگری از خارج کشور درباره ما نظر میده یا راهکار نشون میده هممون میگیم یارو زیر پاش نرمه و از خارج گود داره مربیگری می کنه. تا حدودی هم درسته. پس بیایم ما هم مثل تحلیلگرهای خارج از گود راجع به مردم یه نقطه از دنیا که از شرایطشون اطلاعی نداریم، راهکار ندیم.
سعی کردم از دایره ادب خارج نشم ولی اگه اساعه ادب شد پیشاپیش تقاضای بحشش می کنم
راستی علی جان من رو هم به تکاپوی وبلاگ زدن انداختی. اگه سر بزنی و نظر بدی خوشحال میشم
ارادتمند همیشگی
بابک م.

ممنون بابک جان

سلامت و سرافراز باشی

جلسه رسمیست سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ http://jalase-rasmist.blogsky.com

سلام علی عزیز
مرسی از لطفت
من تا حدی اون وبلاگت رو هم خوندم.نوشته هات توی شانگهای.تو هم واسه وبت اسفند دود کن.دوست داشتی تو بازی من شرکت کن

ممنون بی اجازه عزیز...

ولی من میز کار ندارم...

خیلی وقته از پشت تمام میزهایی که حوصله ام رو سر برده بودن فرار کردم و هنوز متواری ام...

فعلا میز کارم یک جفت پای پشمالو هستش با رومیزی از پارچه پیژامه ام و یک لپ تاپ روی اون ...

عکس اش خیلی آنتی سکسی میشه اگر بفرستم...

ب ه س یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ

خوبه که سه قسمته وگرنه ما جهان هشتمم نمیشدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد